کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

آموزش قوانین راهنمایی و رانندگی

کیمیای نازنینم یکی از دغدغه های همیشگی من و بابا در رابطه با تعلیم و تربیت شما اینه که قانون را به شما یاد بدیم و مهمتر از اون احترام و عمل کردن به قانون را هم بهت آموزش بدیم. واسه همین هم از همون موقع ها که شما خیلی کوچولو بودی یه سری مسایل را برایت به صورت قانون تعریف کردیم و ازت خواستیم که بهشون احترام بذاری....یه چیزهای خیلی ساده مثل نخوردن بعضی خوراکیها،بازی کردن با اسباب بازیها فقط تو اتاق مگر با اجازه از مامان و بابا،لاک نزدن تا زمان رفتن به مدرسه و خیلی خیلی چیزهای دیگه. می دونی گلم یه وقتهایی حس می کنم من واقعا" خوشبختم که خداوند دختر دانا و منطقی چون شما بهمون داده که در صورت توضیح هر موضوع با منطق بهت اونو می پذیری.... ...
28 شهريور 1391

حواسم باید باشه که.....

گل دختر قشنگم  الگوبرداری شما از تکیه کلامها و حرفهای من روز به روز داره بیشتر می شه.یه چند وقتیه که متوجه شده ام که شما به شدت تمام کارهای منو زیر ذره بین داری و به شدت هم ازشون تقلید می کنی...واسه همین نهایت تلاشم را دارم می کنم که الگوی خوبی برات باشم... ولی راستش یه چند روزیه که فهمیده ام که شما به چه نکات ظریفی دقت می کنی در حالیکه من اصلا حواسم بهشون نیست..... من به خاطر یه خاطره خیلی بد از دوران کودکی یه ترس خیلی وحشتناکی از گربه دارم.البته این ترس فقط مربوط به گربه می شه و من از هیچ کدوم از حیوونهای دیگه ای که اغلب خانمها (والبته آقایون) ازشون می ترسن مثل سوسک و موش و ...نمی ترسم. همیشه سعی کردم این ترسم را از شما مخفی کنم ...
20 شهريور 1391

ادامه توالی بازی

کیمیا جون توالی بازی که چند ماه پیش انجام دادیم یادته؟؟....امروز خودت پیشنهاد تکرارش را دادی و تنها راهنمایی من این بود که جعبه دومینوها تو کمد میز تحریرته....و خودت آوردیش و خودت به تنهایی شروع کردی و ادامه دادی و نتیجه اش شدشکل غیر قابل باور زیر.... با این توضیح که یکی از اون ردیفها (ترکیب رنگ.........) جاده تبریز به تهرانه و اون راه فرعیه هم راهه کرجه... ردیف بعدی (ترکیب رنگ.......) جاده تهران به شیرازه و در نهایت ما این جا راهنمای جاده های ایران را داریم... خوشبختانه به نظر می رسه که حس جهت یابی شما کاملا" شبیه بابایی و در حد عالیه ....خوشحالم که تو این یه مورد از من هیچ ارثی نبردی...خودت که می دونی من تنها مسیری که خوب...
6 شهريور 1391

آموزش اولین مفاهیم ریاضیات

گلدونه خوشگلم... بهت گفته بودم که تازگیها خیلی دوتایی با هم بازی اختراع می کنیم و من تو این بازیها حسابی هوش و خلاقیت شما را به کار می گیرم....امروز هم با هم یه بازی اختراع کردیم که سابقه اش برمی گرده به حدود 1ماه پیش و ماه رمضون..... خونه مادر جون بودیم و شما مطابق معمول همیشه که وقتی خونه بابابزرگهات حوصله ات سر می ره ،می ری سر یخچال،اون روز هم در حال بازرسی محتویات یخچال بودی....که یهو یه ظرف پر از خربزه قاچ شده حواست را جلب کرد...مادرجون برای اینکه موقع سحر بتونن به راحتی و سریع خربزه ها را بخورند اونها را به تیکه های ریز بریده بودند.. بازی جدید شما هم از همین ظرف شروع شد....بدون این که چیزی به ما بگی رفتی و از کابینت ب...
6 شهريور 1391

یه کم تامل بیشتر.....

  این مطلب را امروز یه جایی خوندم و خیلی خوشم اومد....حیفم اومد که اینجا نذارمش.... البته بیشتر برای خودم.......       یکی از مواردیکه توجه من را خیلی جلب میکند تفاوت روشهای تربیتی برخی والدین  است.نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه میشود:برخی والدین خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند. 1-بعنوان مثال بچه ای سرفه میکند.مادر یک دستمال در میآورد و به بچه میدهد. بچه دیگری شدید سرفه میکند.مادر به او میگوید نکن.بعد هم بچه را دعوا میکند كه بیا به حرف من گوش ندی اینطوری میشی میگم غذا بخور نمیخوری و كلی با بچه دعوا میكند. یا همون بچه سرفه میكند.مادر گریه كه چی شده خاك...
5 شهريور 1391

من یک مادرم

کیمیا جون می خوام این بار یه کم باهات حرفهای مادر و دختری بزنم......می خوام باهات از اون درددلهایی بکنم که معمولا" مامانها و دخترها با هم می کنن.... من  و شما این روزها داریم روزهای سختی را می گذرونیم....شما داری لحظه به لحظه بزرگتر می شی و به همون نسبت (یا حتی بیشتر از اون)مشکلاتت و مسایل حاشیه ای هم دارن بزرگتر می شن ... بی انصافی نمی کنم با همین بزرگ شدنهات شیرینیهات هم زیادتر می شه...حالا دیگه وقتی به زیبایی برایم همچون یه شاهزاده خانم نازنین  می رقصی غرق لذت می شم و بهت افتخار می کنم....الان دیگه رقصت نانای کردن پارسال نیست بلکه رقصی است که همراه با ریتم و درستترین و اصولی ترین حرکات دست و پاست....رقصی که تو...
2 شهريور 1391

بازدید از برج میلاد

گل قشنگم در راستای پرکردن اوقات فراغت شما در تابستان این هفته جمعه رفتیم جشنواره تابستانی برج میلاد.....البته قرار بود با مریم جون و عمو فرامرز و نیکی و علی نازه بریم پارک آب و آتش....ما هم شال وکلاه کردیم و هرچی که به فکرمون می رسید یه بچه بعد از آب بازی ممکنه لازمش بشه برداشتیم و ریختیم تو ساکت و بسم الله....ولی چشمت روز بد نبینه ..از اونجایی که بیشتر کارهای مردم ایران زمین یه جورایی برعکسه رفتیم دیدیم چون جمعه است و طبیعتا" آدمهای زیادی می آن برای گردش مسئولین پارک هردوتا پارکینگ پارک را بستند و راننده ها سر یه جای پارک حاضرند آدم بکشند....صدالبته از اونجایی که ما اهل آدم کشی نیستیم عقلهامون را ریختیم رو هم و تصمیم گرفتیم بریم ب...
4 مرداد 1391

دختر کدبانوی من

دخترم ، قشنگم ، عزیزم امروز یه بار دیگه وجودم را لبریز از غرور مادرانه کردی.بار دیگر به سختی جلوی ریزش اشکهای شوقم را گرفتم و برای چند هزارمین بار در زندگیم نتوانستم اون جوری که دلم می خواست از خدا تشکر کنم به خاطر گل وجود نازنین شما..... راستش هرچی شما بزرگتر و عاقلتر می شی سرگرم کردنت سخت تر می شه و پیدا کردن یه راه جدیدتر برای رفتار با تو می شود دغدغه ای تازه برایم.....دیگه بازیهای معمولی سرگرمت نمی کنه و با چیدن یه پازل معمولی ارضا نمی شی.لگوها و مکعبهای دوران نوزادیت را بار دیگر از کنج کشوها کشیده ام بیرون و هرروز یه کاردستی جدید باهاشون درست می کنیم و یه بازی متفاوت با هم دیگه اختراع می کنیم.لحظه لحظه بازی کردن با تو زیبا...
2 تير 1391
1